هر چه با خود داشتم از من گریزان می رود
راحت دل می رود، دل می رود، جان میرود
بامدادان خوشدلی یار سفر بربست و رفت
اینک امید از پی اش زار و پریشان می رود
بام و روزن نیز گویی پر گرفت از شوق راه
کوی و برزن می خزد بر خاک و بی جان می رود
باد را اینک سرود از دور می آید به گوش
زار می خواند به ره کاین می رود آن می رود
می روم کز همدمی یابم نشان وز ماتمم
سایه پیشاپیش من افتان و خیزان می رود
هر چه گرد خویش می بینم وفاداری نماند
ای شب غم پایدار اکنون که جانان می رود
موضوع مطلب :